یاد و رسم زندگی ..

افراد ساکت -حقیقتا- پر سر و صدا ترین افکار را دارند ..

یاد و رسم زندگی ..

افراد ساکت -حقیقتا- پر سر و صدا ترین افکار را دارند ..

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

از بچگی تا به الان همیشه افرادی که طرز فکر، آرامش، شخصیت، عقیده سیاسی و فرهنگی، مهربونی و وجدان در برابر افراد اطرافشون رو مثل پدرم داشتند، به طور خاصی نظر منو جلب می کردند و توی ذهن کوچیک من جایی داشتند که کسی نمی تونست جاشون رو بگیره...

الان که سه سال از دانشگاه گذشته و افراد متفاوت تری به نسبت مدرسه و فامیل دیدم، هیچکس نتونسته به اندازه اون کسی که من سال اول دیدم جای خودش رو تماما حفظ کنه!

هر چی روزها می گذرن و با افراد بیشتری آشنا می شم، هرچی می گذره و می خوام ادمهای دیگه رو وارد ذهنم کنم و با ادمایی آشنا بشم که نه تنها اون ویژگی ها بلکه فراتر رو هم داشته باشن ، نمی شه .... می شه که بشه ها ، واقعا آدمهایی با این پتانسیل و شاید بالاتر دیدم ولی هر کدوم...هر کدوم رو که خواستم باور کنم و جای بزرگتری براشون باز کنم نشد...یعنی نه اینکه نشده باشه، هی اون جای بزرگ ایجاد می شد و دوباره یه قسمتیش خالی می شد و هی این روند تکرار می شد...

همیشه دوست دارم همه جا و همه کس رو خوب ببینم، حتی اگه کسی هم بد می دید اونی رو که من خوب می دیدم، بازم من دیدم عوض نمی شد. اما چند وقتی هست که بیشتر می خونم، بیشتر فیلم می بینم، بیشتر اخبار اجتماع  رو گوش می دم ( که کاش این روند رو پیش نمی گرفتم ولی مثل باتلاق می مونه، گشیده می شی توش)، چشم هام و گوش هام و دلم بیشتر با بدی ها آشنا شدن!!

هرچی اینا رو می بینم باز می رسم به همون شخصیتی که سال اول باهاش روبرو شدم و بیشتر بهش ایمان میارم. هرچی بدی می بینم هرچی اتفاقات بد تو این جامعه می بینم، خوبی های اون شخصیت برام مهم تر و بزرگتر می شه و هی ایمانم بهش بیشتر می شه...

شخصیتی که هیچ راه دیگه ای نمونده که دوباره باهاش هم کلام بشم، باهاش صحبت کنم، ازش یاد بگیرم و حتی با حرفهاش و با منشش ایمانم به خدا رو قوی تر کنم...جز یه سری حرفهایی که ازش به صورت یادداشت باقی مونده، به جز درس هایی که تو اون اندک زمان دارم همچنان ازشون استفاده می کنم :- (

روز به روز ایمانم بهش زیاد می شه، انقدر که به قولی:

....ایمان اگر ایمان من باشد

خدا رحمت کند هفتاد پشت بت پرستان را

می ترسم...

دلم می خواد همه رو اونطور که اون میدید ببینم، به همه چیز مثل دید اون نگاه کنم...

می ترسم... 

از جایی که از تکرار بیزارم و تنوع رو دوست دارم، خواستم از این به بعد لابه لای این پست هایی که می ذارم که اغلب بیان اتفاقات روزانه است، یه پست های ارزشمندتری هم بذارم...

تا الان این پست ها رو تو فضای اختصاصی می ذاشتم ولی الان پشیمون شدم...

خوندن یکسری مطالب لذت خاص خودش رو داره و به اشتراک گذاشتن این مطالب با خوانندگان وبلاگ وخوندن اونها با این افراد لذتش بالاتر هم هست...


-          البته اگر کسی مطالب جالب تری در مورد هر پست می دونه ما رو بی نصیب نذاره :- )

پس با سوره حمد شروع می کنم : (بخشی از نکات جالب از دید من! )

+ این سوره در مکه نازل شده.

+ پیامبر(ص): الحمد ام القرآن

+پیامبر(ص): هر مسلمانی سوره حمد را بخواند پاداشش اندازه کسی است که دو سوم قرآن را خوانده( طبق نقل دیگری انگار تمام قرآن را خوانده).

+امام صادق(ع): شیطان چهار بار فریاد کشید و ناله سرداد، نخستین بار روزی که از درگاه خدا رانده شد، سپس زمانیکه از بهشت به زمین تنزل یافت، سومین بار زمان بعثت محمد(ص) بعد از فترت پیامبران بود و آخرین بار زمانیکه سوره حمد نازل شد!!

+ رحمان ---> رحمت عام (همه)

+ رحیم ---> رحمت خاص خدا (وکان بالمومنین رحیما: خدا نسبت به مومنان رحیم است.)

+ نتیجه اخلاقی---> انسان ها باید اساس زندگی را رحمت و محبت قرار دهند و خشم را کنار بگذارند مگر در مواقع ضرورت. (یا من سبقت رحمته غضبه : ای خدایی که رحمتت بر غضبت پیشی گرفته است.)

دلگیری و دلتنگی های عصر جمعه ...

بیزارم از عصر این جمعه های دلگیر و چاره ای ندارم جز دعا برای به سر اومدن این انتظار و تموم شدن عصرهای دلگیر جمعه!

همیشه بین ساعت 3 تا 7 جمعه ها یه حالت افسردگی نچسبی میفته به جونم طوری که هیچ کاری نمی ذاره انجام بدم!!

الان که اوایل ترمه و کاری ندارم روزهای جمعه، این حس حال انجام هر کاری رو ازم می گیره... نه حوصله ای واسه خوندن ادامه صد سال تنهایی، نه حوصله آشپزی و خرابکاری های حول اون و لذت بردن از این خرابکاری ها، نه حوصله فیلم دیدن و نه حتی گوش دادن موسیقی های مورد علاقه ام...حتی کامل کردن جزوه هایی که سر کلاس نرفتم که تعدادشون کم هم نیست !

همیشه این موقع ها میزدم بیرون از خونه که هوا بخورم و این 3،4 ساعت یه جوری سر بشه ولی امشب بیرون رفتن نه تنها کمکی نمی کنه که بدتر حالمو به هم می زنه جو مزخرف حاکم بر تهران....

خلاصه کاش امروز 20 اسفند بود و فردا هم 21 اسفند .... : |

نتونستم بی خیال وبلاگ بشم،

وبلاگ در هر صورتی حالمو خوب می کنه، مثل یه گوش میمونه برام ...


توی کتاب " من او " باب جون یه حرفی راجع به حجاب زده بود که تا حالا هیچ حرفی نتونسته بود مسیر فکری منو عوض کنه...


همیشه اگه یکی ازم می پرسید چرا نماز می خونی، چرا فلان واجب رو انجام میدی، می گفتم خب خدای من گفته و اون رو واجب کرده، منم باید انجامش بدم. اگه بهم می گفتن چرا فلان مستحب رو انجام میدی، می گفتم چون ثواب داره، چون خنثی میکنه گناهام رو!


مدتی هست یعنی از وقتی حرف باب جون رو خوندم، تصمیم گرفتم یه سری کارها رو از روی مرام با خدا انجام بدم نه اینکه چون واجبه!!

باورم نمیشد احساس نزدیکی ای که از این طریق به خدا می کردم چند برابر شده بود...

اصلن واسم مهم نیست که کسی بیاد بهم بگه انجام واجبات مرام نمی خواد یا اینکه بگه داری منت میذاری سر خدا...

یه بنده خدایی می گفت اینا رو نباید به کسی بگی، ولی من حرفشو قبول ندارم باید این اتفاقای خوب رو جار زد.


مثلا چند روز پیش واسه انجام یه کاری که واجب نبود ولی رضایت خدا رو دنبال داشت و نمی خواستم انجامش بدم، یکدفعه یاد جمله باب جون افتادم و راضی شدم به اون کار. بلافاصله روز بعدش خدا هم واسم مرام گذاشت و سفر مشهد رو جور کرد. :-)


انقدر از این حرکت راضی و خوشحالم که انگار نه انگار من همونی ام که چند روز پیش از همه چی رو برگردونده بودم.

به نظرم رابطه ما بنده ها با خدا باید همین مرام و حرف باب جون باشه که چون دوستم ازم یه کاری خواسته منم انجام میدم نه مثل ارتباط معلم دبستان با دانش اموزش که چون بچه از توبیخ روز بعد می ترسه بیاد و تکلیف شبش رو انجام بده !!

درست وقتی دلم داشت با یه نفر نرم می شد که ببخشمش، وقتی یکی دو ماه کاملا هیچ ارتباطی باهاش نداشتم و ازش بی خبر بودم،

یکدفعه خبری از یه بنده خدایی ازش می شنوم و تصمیم می گیرم دیگه هرگز نبخشمش.

اولین باریه که از خدا می خوام کسی رو نبخشه! ولی اگه من سنگم اون سنگ تره...

آدم ها از چیزی که من ازشون ساخته بودم....ادامه نمیدم، الان عصبانیم و شاید حرفی رو بزنم که نباید!

درست یک سال اخیر من داره مو به مو تکرار می شه...

نمیدونم شاید خدا دیده من خیلی هم قوی نیستم ، می خواد سوال تکراری ازم امتحان بگیره!

اما آخه چه فایده! الان که وقت ارزیابی نبود! من هنوز جواب این سوالو پیدا نکرده بودم!

دلم شکسته ولی خدا ایندفعه با خاک یکسان می شم....

از دیروز منتظر یه برف حسابی بودم ولی الان برف میاد و من...

خسته ام...

کاش همه چیز تموم شه...من تموم شم...دنیا تموم شه....

وبلاگ یکی از اتفاقات خوب زندگیم بود ولی دیگه شاید خوب نباشه!

از سال اول توی دانشگاه یه حس غریبی داشتم با بچه ها، درس ها، فضای دانشگاه و طرز فکرهایی که اصن شبیه من نبودند، حتی خودشون هم شبیه هم نبودند...رفته رفته این حس کمرنگ شد یا بهتر بگم شاید فراموش شد. ترم 3 به اوج خودش رسید و غیرقابل تحمل شد اما باز هم با وجود دوستای نزدیکم تحمل کردم.

کلا فکر می کردم من و فقط دو نفر دیگه ناخالصی های این رشته و این دانشگاه هستیم و همیشه از یه عده می ترسیدم، یه عده که تو تصور من فقط یه کتاب بزرگن که فقط یه موضوع رو دنبال میکنن و اون فقط فیزیک و ریاضیه که هیچوقت سمتشون نخواهم رفت!

مدت نه خیلی زیادی هست که با سه نفر دیگه از جنس خودم آشنا شدم یه جورایی ناخالصی به تعبیر خودم : )


بعد 3 سال از این دوران دانشجویی که باید بهترین دوران باشه، یه پیک نیک فوق العاده امن و اروم و هیجان انگیز و خوشمزه رو با این پنچ نفر تجربه کردم. حالا دیگه باید بگم ما 6 نفر به جای ما 3 نفر..... 



عشق در لحظه پدید می آید؛ دوست داشتن در امتداد زمان.این، اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق معیارها را در هم می ریزد؛ دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود. عشق فوران می کند چون آتشفشان و شُرّه می کند چون آبشاری عظیم؛ دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم. عشق ویران کردن ِ خویشتن است؛ دوست داشتن، ساختنی عظیم.

نادر ابراهیمی | آتش بدون دود


از کتاب های نادر ابراهیمی این یکی رو همیشه به خاطر طولانی بودنش سمتش نرفتم هرچند قبلا یه تیکه های قشنگی رو ازش دیده بودم ، ولی با خوندن این قسمت ترغیب شدم برم سمتش....

بالاخره موفق شدم ترسم از دیدن مستندها رو کنار بذارم و چندتا از اون ها رو دیدم!


من چیزی به شما می گویم که هیچ پیامبری به قومش نگفته...بدانید که او یک چشم دارد.

حضرت محمد(ص)

که حقیقتا مبنای این مستندها رو این جمله به خوبی می گه! نمادهای استفاده شده تو کارتون ها و اطراف ما...

تنها فضایی که حس میکنم به نسبت البته نه کامل، بتونم راحتتر در مورد محتوای این فیلم صحبت کنم همین جاست.

 من قبلا از دجال خیلی کم شنیده بودم اما این فیلم با زبون قابل فهم داره اون و اهداف فراماسونها رو برای ظهور دجال میگه!

میگه هدف اصلیشون تلقین ما از طریق کنترل ذهن ه تا فساد رو در جامعه گسترش بدن چون جامعه ای که از فساد پر بشه حکمرانی درش راحتتره! که هر روز این فساد داره بیشتر و بیشتر میشه متاسفانه...طوری که انقدر همه جا رو از نماد دجال پر میکنن و وارد زندگی ما میکنن که همه جا به چشممون بخوره یعنی به قولی دارن مقدمات ظهورش رو اماده میکنن اما ما هم انقدر مصمم و پیگیر شیوه ای رو به کار میگیریم برای ظهور اماممون؟!؟!

خودمو میگم که حتی نتونستم حریف 3و4 نفر بشم و یه متن خیلی ساده رو از امام زمان سر هفت سین بذارم! درحالیکه فکر می کردم کار سختی نباشه!


یه جا نشون میداد قسمتی از کارتون دامبو و دوست موشش رو که بین بچه ها محبوبه... توی اونجا هم از این نماد استفاده شده ، خب من که 20 سالمه تازه الان دارم با این نمادها اشنا می شم ولی اون بچه چی می فهمه که شاید بعدش هم 

ناخواسته اون نماد براش جذاب بشه و ازش تو نقاشیهاش استفاده کنه و این نمادها همینطور تو ذهن ما بزرگ و بزرگتر می شن!


یه مطلب جالبی هم نوشته بود که گرچه شاید فکر بشه به این موضوع ربطی نداره ولی داره اما هنوز اونقدری 

از مستند جلو نرفتم که کامل بفهممش!

مطلب این بود که می گفت دلیل معماری خاص مساجد اینه که 

اشکال گنبد و هشت وجهی بسته به نوع فعالیت انسانی که در این ساختارها انجام میشه،

انرژی مثبت یا منفی دارند!