یه موقع هایی حس می کنم انقدر گناهکارم که هرچی هم سعی کنم با خدا یه جوری لینک بزنم، فایده نداره!
مثلن یه جایی خونده بودم از یه عالمی که قران باز کردن و با خدا حرف زدن همینجوری الکی نمیشه،باید دست کم اون لحظه به گناهی الوده نباشی! واسه همین میرم سمت حافظ و میگم خدا اینجا باهام حرف بزن.
کلن نمی تونم از حافظ به تنهایی بخوام باهام حرف بزنه، همیشه که حافظ باز میکنم یه شک ظریفی هم دارم به نتیجه اش.وقتی خدا رو می کشم وسط خیالم راحتتر میشه...
حالا اینکه حافظ دقیقا میاد تو غزلش گذشته و حالی که این روزها دارم و اینده ای که دوست دارم اتفاق بیفته رو واسم شرح میده!
دقیقا،مو به مو، عینا همونی که گذشته بر من و الان میگذره و دوست دارم در اینده هم همین بشه...
خلاصه خوشحالترم....