یاد و رسم زندگی ..

افراد ساکت -حقیقتا- پر سر و صدا ترین افکار را دارند ..

یاد و رسم زندگی ..

افراد ساکت -حقیقتا- پر سر و صدا ترین افکار را دارند ..

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شاید باید خیلی ناگهانی و وحشتناک یه مصیبتی بهم وارد می شد تا از اون حالت توهم خوب همیشگی بیرون بیام،

شاید باید اینجوری می شد تا بدی های دنیا رو باور کنم، بی رحمی هاش، نموندنش...

شاید واسه این بود که درک کنم اون بچه ای که همیشه سینما می رفت و همش بهونه پدرش رو می گرفت دردش چیه، بفهمم که فیلم بازی نمی کنه که مامانش براش چیزی بخره!

وقتی تو یه فیلمی می بینم پسر بچه ای تو مدرسه موقعی که می گن جلسه پدرهاست اشک تو چشماش جمع می شه، انقدر ساده رد نشم...

خلاصه کاش بودی، همین امشب بودی!

از بچگی بزرگ شدن برام رویا بود، نمی دونستم انقدر سخت باشه، نمی دونستم انقدر صبر بخواد...

کاش از همین امشب یه عالم اتفاقات خوب که من دوست دارم بیفته که فراموش کنم این چند سال گذشته رو....

برای دومین بار به یکی حسودیم شد. یکی که خیلی برام بزرگ بود، یکی که تا روز مرگش فکر می کردم فقط عزیز من و خانواده م باشه ولی عزیز همه بود، یکی که انقدر عزیز بود که مرگش تو یکی از بهترین روزها و بهترین ماه ها بود. صبح جمعه، اول ذی حجه و چهلمش میشه روز عاشورا و خونه بعدیش میشه امام زاده صالح.

برای دومین باره که پشیمون میشم به یکی نگفتم دوستش دارم، چرا زمانی که همه تنش زخم بود نرفتم زخم هاشو ببوسم و بگم زود خوب میشی فقط بازم بخند، محکم بغلش کنم و بگم تنهام نذار.

ولی اون رفت که دیگه برنگرده، رفت که دیگه شنبه عصرها وقتی میاد دنبالم سر به سرم نذاره و کلی باهام بخنده، رفت که یه عمر جای خالیش تو دعا کمیل حس بشه، رفت که دیگه شبهای یلدا کسی نباشه برام حافظ باز کنه...

کاش بد بود، کاش بداخلاق بود باهام، کاش همه ش بهم اخم میکرد، کاش انقدر نازنین نبود...

غم نبودش یه طرف خاطره ها و حرفهایی که این مدت هرکی از کنارمون رد میشد و میگفت یه طرف...

حالا ما موندیم با یه عالمه خاطره و کارهای خوبش ، خاطره های قدیمی خودمون و خاطره های اضافه شده تو این یه هفته.

خیلی دوسش داشتم......