منتظر یک اشاره ام ، دلمو زیارت بیارم..
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۲۵ ب.ظ
اگه یه کم فقط یه کم اختیارم دست خودم بود و دستم بازتر بود ....
اگه به اجازه کسی نیاز نبود برای انجام یکسری از کارها....
کارهایی که دوست دارم قبل از اینکه کارم با این دنیا تموم بشه انجامشون داده باشم،
الآن بی خیال درس و امتحان و سرماخوردگی و هر چیز دیگه می شدم و به این گروه پیاده ملحق می شدم تا فردا که شهادتشونه تو حرمش باشم، زیارتش کنم و هرچی خواسته دارم هرچی حرف دارم همه رو براش بگم... :(
- ۹۲/۱۰/۰۹
نمیفهمم تا کی باید درگیر روزمرگی باشیم
کی باید به این دغدغه و نیازمون برسیم. اصن بی قرارم . میدونی چند بار به ذهنم خورده که اصن بیخیال
کارم و درسم بشم و بشینم و قرآن رو تموم کنم . کلاس برم.
حالا درسمون تموم شد بعد کار بعد زندگی بعد بعد بعد و ... مرگ
نمیدونم کی روزمرگی ولم میکنه . نمیگم نمیشه گنجوند این برنامه ها رو
میشه... خوبم میشه ... اما حس میکنم اون آدمی که میخوام باشم نیستم تو زندگی روزمره. باید بشم. اصن خستم
بیا بریم کلاس
بحث کنیم
چه خوبه وبلاگت
احساسامون چه نزدیکه