فتح خون
قول داده بودم کتاب فتح خون رو تا اربعین تموم کنم!
اما شرمنده امام شدم، تا حالا کتابی به این سنگینی نخونده بودم. بندبند این کتاب پر از حرف بود، حرفایی که از فهم من خارج هستند. هر صفحه ای که می گذشت و شناختم نسبت به این واقعه بیشتر می شد، افسوس می خوردم که چرا انقدر دیر به فکر شناخت بیشتر ایشون افتادم!
یه جاهایی از کتاب چقدر قشنگ رابطه بین عقل و عشق رو توصیف کرده بود....
" راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا برمی خیزد، واگرنه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟
الرحیل! الرحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل را و جرات عشق را!
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند...راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است، جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست که ما را کش کشانه به خویش می خواند. "
این چند روز زیاد می شنوم از اونهایی که پای پیاده راهی کربلا شدند....
خوش به سعادتشون....
- ۹۲/۱۰/۰۲